سناریو لینو
[وقتی خواهر خواندشی ولی ...]پارت ۳
درِ سالن که باز شد، صداها برای چند ثانیه قطع شد. گروه اسپا وارد شدن؛ قدمها آروم، فضا پر ا همهمهی کوتاه سلام و احوالپرسی.
قبل از اینکه حتی سرتو بالا بیاری، نگاه لینو دنبالت بود. نه واضح، نه عجول…
از اون نگاههایی که وانمود میکنن اتفاقیان.
دختری با موهای بلند قهوهای که زیر نور سالن برق میزد،صورت آروم، شونهها صاف، و قدمهایی که نشون میداد این فضا برات غریبه نیست.
چان جلو اومد، با لبخند رسمی:
— خوش اومدین. بالاخره همکاری شکل گرفت.
کارینا مؤدب سر تکون داد.
— ممنون، خوشحالیم اینجاییم.
هان با کنجکاوی نگاهت کرد.
سونگمین لبخند زد. هیونجین اروم سلامی کرد .
و لینو؟
نه سلامی،
نه نگاه مستقیمی.
انگار فقط یکی از اعضای تیم روبهروش ایستاده بود. نه دختری که باهاش بزرگ شده. نه کسی که شبهای زیادی رو توی یه خونه گذرونده.
تمرین شروع شد. حرکتها هماهنگ و حرفهای. اما هر بار که از کنارش رد میشدی، یه مکث نامحسوس توی حرکتش میافتاد.
نه اونقدر که دیده بشه. فقط اونقدر که خودش بفهمه هنوز کنترل کامل دستش نیست.
_بعد تمرین _
وقتی استراحت اعلام شد،
چان گفت:
— خب، کارمون قشنگ پیش میره.
تو بطری آبتو برداشتی. لینو پشت به جمع ایستاده بود. اون باهات سرد بود چون نمیخواست کسی بفهمه ممکن بود اگه فقط یک بار دیگه نگاهت کنه… همهچیز لو بره !
جیزل نگاهی به تو و لینو کرد
÷ببینم... شما دوتا خواهر برادرین مگه نه ؟
لینو آروم گفت
_آره .. خواهرمه
÷اوه چه همکاری جالبی ، ولی خیلی شبیه هم نیستین
لبخندی زدی و آروم بلند شدی .
_من می...میرم لباسمو عضو کنم بعد اینجا باید برم جایی
نه منتظر جواب شدی، نه نگاه کردی ببینی لینو واکنشی نشون میده یا نه. اما درست لحظهای که داشتی رد میشدی، صداتو پایین آوردی اونقدر که فقط خودش بشنوه:
— همیشه همینقدر راحت میگی، نه؟
قدمهات رو تندتر کردی و از اتاق خارج شدی...
ادامه...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
درِ سالن که باز شد، صداها برای چند ثانیه قطع شد. گروه اسپا وارد شدن؛ قدمها آروم، فضا پر ا همهمهی کوتاه سلام و احوالپرسی.
قبل از اینکه حتی سرتو بالا بیاری، نگاه لینو دنبالت بود. نه واضح، نه عجول…
از اون نگاههایی که وانمود میکنن اتفاقیان.
دختری با موهای بلند قهوهای که زیر نور سالن برق میزد،صورت آروم، شونهها صاف، و قدمهایی که نشون میداد این فضا برات غریبه نیست.
چان جلو اومد، با لبخند رسمی:
— خوش اومدین. بالاخره همکاری شکل گرفت.
کارینا مؤدب سر تکون داد.
— ممنون، خوشحالیم اینجاییم.
هان با کنجکاوی نگاهت کرد.
سونگمین لبخند زد. هیونجین اروم سلامی کرد .
و لینو؟
نه سلامی،
نه نگاه مستقیمی.
انگار فقط یکی از اعضای تیم روبهروش ایستاده بود. نه دختری که باهاش بزرگ شده. نه کسی که شبهای زیادی رو توی یه خونه گذرونده.
تمرین شروع شد. حرکتها هماهنگ و حرفهای. اما هر بار که از کنارش رد میشدی، یه مکث نامحسوس توی حرکتش میافتاد.
نه اونقدر که دیده بشه. فقط اونقدر که خودش بفهمه هنوز کنترل کامل دستش نیست.
_بعد تمرین _
وقتی استراحت اعلام شد،
چان گفت:
— خب، کارمون قشنگ پیش میره.
تو بطری آبتو برداشتی. لینو پشت به جمع ایستاده بود. اون باهات سرد بود چون نمیخواست کسی بفهمه ممکن بود اگه فقط یک بار دیگه نگاهت کنه… همهچیز لو بره !
جیزل نگاهی به تو و لینو کرد
÷ببینم... شما دوتا خواهر برادرین مگه نه ؟
لینو آروم گفت
_آره .. خواهرمه
÷اوه چه همکاری جالبی ، ولی خیلی شبیه هم نیستین
لبخندی زدی و آروم بلند شدی .
_من می...میرم لباسمو عضو کنم بعد اینجا باید برم جایی
نه منتظر جواب شدی، نه نگاه کردی ببینی لینو واکنشی نشون میده یا نه. اما درست لحظهای که داشتی رد میشدی، صداتو پایین آوردی اونقدر که فقط خودش بشنوه:
— همیشه همینقدر راحت میگی، نه؟
قدمهات رو تندتر کردی و از اتاق خارج شدی...
ادامه...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۶۸۹
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط